صدف فاطمی: در دهههاي گذشته، کشور همسايه ما، ترکيه در صنعت پوشاک آنچنان رشد داشته که به يکي از قطبهاي جهاني پوشاک تبديل شده است. داستان آنها به قرن شانزدهم ميلادي برميگردد؛ جايي که صنعت نساجي و پوشاک ترکيه شکل گرفت و تا امروز تحولات زيادي را تجربه کرده است. با آغاز قرن بيستم، صنعت نساجي ترکيه، دوران نوسازي و مدرنيزاسيون را آغاز کرد و با تغيير شيوههاي پارچهبافي، مسير جديدي را در صنعت پوشاک خود پيش گرفت. دولت ترکيه از همان سالها صنعت نساجي و پوشاک اين کشور را بهعنوان يکي از صنايع استراتژيک خود تعريف کرد و حمايت از اين صنعت را در رأس برنامههايش قرار داد. توليدکنندگان پوشاک تُرک در سالهاي گذشته تلاش کردند همواره در راستاي اصول مُد دنيا پيش بروند و ابتکار عملشان در پيروي از مد روز دنيا را در توليدات داخلي خودشان نشان دهند. حالا آنطور که نتيجه آمار نشان ميدهد، نيمي از صادرات پوشاک ترکيه به کشورهاي اتحاديه اروپا تعلق دارد و آنها مقاصد اصلي صادرات پوشاک اين کشور هستند. اين در حالي است که صنعت نساجي ايران هم تا همين چند دهه پيش وضعيتي مشابه ترکيه داشت و حتي در دورههايي بسيار جلوتر از رقيب خود در کشور همسايه بود اما چه شد که ترکيه توانست بهسادگي رقباي ايرانياش را جا بگذارد و حتي کار را به جايي برساند که علاوهبر کشورهاي اروپايي، با صادرات سالانه ميليونها دلار پوشاک توليدي به ايران، بازار فروش را در کشور ما نيز تا حد زيادي در اختيار بگيرد؟ درشرايطيکه ايران، توليدکنندگان ماهر و توانايي دارد، چرا استقبال بسيار زياد مردم از خريد محصولات و برندهاي خارجي، فرصت خودنمايي را از صنعت پوشاک ايران گرفته است؟ آيا جاي خالي طراحي مُد بهعنوان يک پديده نونوار در بازار لباس دنيا، ميتواند دليلي بر خاکخوردگي صنعت پوشاک ايران باشد؟ البته فراموش نکنيم که اين جاي خالي به توليدکننده ايراني تحميل شده است. فريناز فربود، استاد گروه طراحي پارچه و لباس دانشگاه الزهرا، فقدان طراحي مد در صنعت پوشاک را بررسي ميکند و راهکارهايي براي براي حل معضل ضعف صنعت پوشاک ايران در بازار فروش ارائه ميدهد:
در ايران توليدکنندگان بسيار خوبي در حوزه پوشاک داريم ولي متأسفانه باوجود مهارت بسيار بالاي آنها، هيچگاه بازار توليدات داخلي نتوانسته با برندهاي خارجي آنطور که بايد رقابت کند. يکي از دلايل اين ضعف ميتواند فقدان طراحي مد و لباس در صنعت پوشاک ايران باشد. به نظر شما اين مسئله چقدر در وضعيت صنعت پوشاک ميتواند تأثيرگذار باشد؟
بالطبع با توجه به سؤال مطرحشده، جواب، «بسيار زياد» خواهد بود اما بايد دانست که در يک سيستم پيچيده و وسيعي مانند صنعت مد و پوشاک، طراح مد و لباس يک نجاتبخش براي سيستم محسوب نميشود. در حقيقت شايد طراحان مد و لباس آنگونه که در دنياي رسانهاي امروز به نظر ميرسد، افراد مهمي باشند اما بايد دقت داشت که اين بخشي از يک نمايش رسانهاي است که طراح بهعنوان چهره بيروني يک نظام بروز مييابد. درحقيقت يکي از مهمترين نيازهاي سيستم صنعت پوشاک، پذيرش اين مقوله است که همانگونه که بخش توليد آن داراي يک نظام خردمندانه متکي بر تکنولوژي است، بخش نرمافزاري آن يا محصول آن نيز بايد ماحصل يک ساختار تصميمگيرنده مبتنيبر تجميع تخصصهاي سازماندهنده به اين حوزه باشد. در حقيقت ساختار تجربي اين نظامها و به دور از تحولات علمي روز، قادر نخواهد بود به موفقيت دست يابد. امروز در همه صنايع دنيا، بخش اعظمي از سيستم تصميمگيرنده، برعهده اطلاعاتي است که از جامعه هدف گردآوري ميشود. شناسايي جامعه هدف از بُعد اقتصادي، اجتماعي، سليقه و تحولات آن و… باعث خواهد شد يک سيستم، مجهز به اطلاعاتي باشد که هم توانايي پيشبيني آن را افزايش ميدهد و هم توانايي تصميمگيري درمورد بازار هدف، ميزان کشش آن و… را تعيين ميکند. اين تيمها در دنيا، يا در خدمت برندها بوده يا شرکتهاي مستقلي هستند که شناسايي بازار را برعهده دارند و از تخصصهاي گوناگوني همچون جامعهشناسي، روانشناسي، بازاريابي و مديريت تشکيل شدهاند. در گام دوم در حوزه برنامهريزي، توانايي و کشش بازار و… به معرض آزمونهاي متعدد و تصميمگيري گذاشته ميشود و درنهايت طراحان با اتکا به اين دادهها کار خود را روي محصولاتي آغاز ميکنند که قدرت اين را دارد تا ايدههاي انتزاعي بازار را به تجسم درآورده يا آنها را تغيير دهد. در اين فرايند نيز طراح منفعل نيست بلکه براساس قابليتهاي خود، توانايي تغيير مسير بازار و… را دارد و بالطبع صنعت ما چون اين جنبهها را کمتر مورد توجه قرار ميدهد، ناگزير است که براي کاهش ريسکهاي خود از چيزهايي که در بازار وجود دارد، تقليد کند؛ به اين اميد که به تبع رخدادهايي که مبتنيبر تغييرات ازپيشآمادهشده است، موقعيت خود را در بازار حفظ کند که دراينشرايط رقابت معنا نمييابد چون نوعي توازي در بازار رخ ميدهد.
اگر بخواهيم دلايل محبوبيت برندهاي خارجي و ميزان استقبال مردم در ايران از آنها را بررسي کنيم، نقش طراحي مد در آنها را چطور ارزيابي ميکنيد؟ آيا مشکل اصلي صنعت پوشاک ايران فقط همان فقدان طراحي مد است يا مردم ايران هنوز فرهنگ حمايت از کالاي ايراني را پيدا نکردهاند؟
اگر بخواهيم از محبوبيت برندهاي خارجي در ايران صحبت کنيم، بهتر است جامعه را به دو بخش تقسيم کنيم؛ گروهي که توانايي مخاطب برندبودن را دارند و لذا برندهاي خارجي را انتخاب ميکنند. بالطبع اين افراد هم بهدنبال کيفياتي هستند که يک برند دنبال ميکند و همچنين ارزشافزودهاي که سيماي آن پديد ميآورد. اين افراد در دو دسته افرادِ طرفدارِ زيبايي لباس و بردگان برند جاي ميگيرند و روش برخورد با دو گروه متفاوت است؛ گروه اول در حقيقت برند خارجي را دنبال نميکنند و فقط فقدان توليد داخلي از حضور برندهايي که کيفيات مورد نياز آنها را فراهم کند، آنها را به سمت ديگر سوق ميدهد، درنتيجه راه مقابله با اين پديده، حضور برندهايي است که ارزشآفريني براي اين مخاطبان خاص را دارند و مبناي توليد و فروش آنها بر مبناي اشباع بازار نيست. گروه دوم از طريق مُد رهبري ميشوند و فقط زماني دست از مصرف خود ميکشند که بازار داخلي توانايي توليد و جايگزيني مد را داشته باشد و همانگونه که در پاسخ به سؤال اول شما هم گفتم، اين امر، نيازمند يک برنامهريزي تيمي است. فارغ از اينکه در پاسخ به سؤال بعدي شما خواهم گفت اصولا تلاش ما در جامعه امروز، اگر بخواهيم در راستاي مقابله با پديده منفي مُد گام برداريم، با اين مقوله تفاوتهايي خواهد داشت.
گروه ديگري که اين توانايي را ندارند و بيشتر مخاطب اجناس خارجي هستند که با تنوع زياد، با کيفيت پايين و قيمت نازل ارائه ميشوند، اين گروه دوم کمتر تصوري از دنبالهرَوي از برند دارند و بيشتر بهدنبال تأمين مايحتاجي هستند که در آن دو پديده منفي وجود دارد؛ ابتدا سليقه نازل و تربيتنشدهاي که جايگزيني براي آن وجود ندارد و دوم عادت به مصرف کمارزش و تغيير آن به اين دليل که توانايي مالي براي مصرف باارزش و بلندمدت وجود ندارد. اين به معناي آن است که اين بخش از بازار ما دو راه دارد؛ يا به شيوه مدهاي وارداتي در اين حوزه عمل کند که معناي نهايي آن حيفوميل منابع و تداوم اين روند است، يا اينکه مصرف باکيفيت را جايگزين آن کند که نيازمند اين است که صنعت پوشاک ما بهصورت يکپارچه مسير خود را عوض نمايد يا اينکه به موارد کاذبي مانند تغيير تعرفهها براي حمايت از صنعت داخلي دست بزنيم که به معناي آن است که عملا صنعت را از چرخه تجارت آزادي که مهمترين عامل رشد و بالندگي صنعتي است، دور کرده و به آنها اجازه ميدهيم با خيالي آسوده، جايگزين برندهاي نازل بشوند و اين در نهايت نه به نفع مصرفکننده و نه به نفع توليدکننده است و در درازمدت با يک صنعت معيوب روبهرو خواهيم بود.
پيش از هر چيز بايد به اين فکر کنيم که حمايت از توليد داخلي، يک شعار ميهنپرستانه تلقي نشود بلکه بايد به نوعي شعور اجتماعي بدل شود و اين را مصرفکننده نميسازد بلکه توليدکنندگانِ يک کشور پديد ميآورند. در هر جاي دنيا که اين تبديل به يک شعار شده، کارايي آن نيز در حد حرف باقي مانده و به تحقق نرسيده است.
شما بهعنوان استاد دانشگاه در حوزه طراحي پارچه و لباس، نقش مد را در افزايش ميزان استقبال و تقاضاي مردم براي خريد تا چه اندازه مؤثر ميدانيد؟
البته تخصص من بيشتر در حوزه طراحي منسوجات است اما درمورد حرف شما از يکسو موافقم که مد ميتواند رفتار مردم را تغيير دهد و ازسويديگر مخالفم چون مُد، مهلکترين راه درزمينه توسعه امروز است و چون اين ساختار در همهجا تسري پيدا کرده، ما آن را بسيار طبيعي تلقي ميکنيم اما يادمان باشد که مد در چهار دهه گذشته در پاسخ به نياز دنياي صنعتي پديد آمد و امروزه همان دنياي صنعتي چون در حال گذار از اين شيوه است، تنها از آن بهعنوان اهرم مهمي در کشورهاي درحالتوسعه و کشورهاي تازهتوسعهيافته استفاده ميکند تا سود تجاري خود را تنظيم کند، درحاليکه در کشورهاي بهويژه اروپايي، مقابله با اين فرهنگ در ابعاد گوناگوني شروع شده و تا حد زيادي در حال شدتيافتن و نهادينهشدن است که اين امر هم به دليل رشديافتن مبحث «توسعه پايدار» در اين کشورهاست که ديگر سود مادي ناشي از توليد را بهعنوان ضريب توسعهيافتگي جامعه به حساب نميآورند بلکه مقولاتي مانند حفظ محيطزيست و پايداري اجتماعي را در کنار توسعه پايدار اقتصادي مورد توجه قرار ميدهند؛ بنابراين بسياري از مکانهاي توليد خود را به کشورهايي با تراز پايينتر منتقل کرده و بيشتر توليد باارزش اجتماعي و اقتصادي را جايگزين توليد کمارزش کردهاند. در اين شيوه، مد کمکم جاي خود را به ارزشهاي ديگري ميدهد. ازهمينرو است که امروزه مراکز عرضه مد، بيشتر مناطق درحالتوسعه را بازار هدف خود قرار دادهاند؛ بنابراين ما نبايد تکرارکننده يک چرخه معيوب و ازپيشتجربهشده باشيم بلکه بهراحتي ميتوانيم با جهش از برخي مشکلات اين صنايع و توجه به بوميسازي، مدلهاي اقتصادي را پديد آوريم تا کسري صادراتي ناشي از ورود مدها را جبران کنیم. اين به ما کمک ميکند که آلايندگيها و نابسامانيهاي اجتماعي ناشي از تکرار اين چرخهها را که متأسفانه در حال رشد نيز هست، تکرار نکنيم.
امروزه طراحان مد و لباس زيادي در ايران هستند که هم دانش طراحي را دارند و هم تکنيکهاي استفاده درست از آن را با توجه به نياز روز بازار ميدانند. به نظر شما دليل عدم همکاري طراحان مد و لباس معروف ايران با صنعت پوشاک چيست؟
طراحاني که از آنها نام ميبريد و در ايران هم بازار محدودي براي خود دارند، در همان بازار موفق خواهند بود زيرا مقوله توليد صنعتي با مقوله طراحي آنها بسيار متفاوت است و الزاما آنها با ورود به عرصه صنعت، طراحان موفقي نخواهند شد. بازار مطلوب آنها يک بازار محدود و قابل هدايت توسط رابطه مستقيم طراح و مصرفکننده است که در سالهاي اخير و به دليل توسعه فرايندهاي توليد پساصنعتي رونق يافته اما بايد دقت داشت که در شيوه توليد صنعتي، اين توانايي طراح در مقام هنرمند نيست که حرف اول را ميزند بلکه اين توانايي تحليل و تعامل او با سيستم صنعت و ازسويديگر، درکِ صنعت از شيوه تصميمگيري اوست که منجر به موفقيت ميشود. در صنعت ما نوعي رويکرد مبتنيبر تجربه وجود دارد که پذيراي ايدههاي نامتعارف يا حتي متفاوت هم نيست و نظر به اِشراف سنتي که به بازار دارد و تحليلهايي که مبتنيبر تجربه است و توانايي ريسکپذيري ندارد، نوعي مقاومت ايجاد ميشود و ازسويديگر، طراحي نيز که مؤلفههاي صنعتي را بهدرستي درک نميکند، توانايي تصميمگيري را ندارد و اين طبیعتا نوعي انفکاک پديد خواهد آورد که منجر به نتايج مطلوب نخواهد شد.
نگاهي به تاريخچه طراحي لباس در دنيا نشان ميدهد، از سالها پيش فارغالتحصيلان اين رشته بهصورت کارآموزي در بخشهاي مختلف مرتبط با توليدات پوشاک دستبهکار ميشوند و بهاينترتيب علاوهبر مسئله اشتغال فارغالتحصيلان، صنعت پوشاک آن کشورها هم با استفاده از دانش علمي تحصيلکردههاي اين رشته هر روز با پيشرفت بيشتري روبهرو ميشود. حالا سالهاست در ايران هم تحصيل در رشته طراحي لباس با کمک استادان نامي دنبال ميشود اما همچنان بيکاري، درد بزرگ بسياري از تحصيلکردههاي رشته طراحي لباس است. به نظر شما صنعت پوشاک کشور چطور ميتواند از تواناييهاي دانشجويان اين رشته بهترين استفاده ممکن را کند که هر دو طرف ماجرا ذينفع باشند؟
دراينراستا تأکيد دارم که دانشگاه دراينزمينه گامهاي زيادي را برداشته و همواره در حال بهروزکردن خود بوده و از اين مسئله مهم، يعني انفکاک آموزههاي دانشگاه که نوعي نگرش متعالي را دنبال ميکند و وظيفهاش اين نيست که به تناسب بازار، رويکردهاي خود را تغيير دهد گريزي نيست اما بايد پذيرفت که در بسياري از موارد، رويکردهاي دانشگاهي به تناسب مقوله توسعه، همگامي لازم را نداشتهاند و ازسويديگر صنعت، مقوله کارآموزي در ايران را درست متوجه نشده است. کارآموزي، يک تعامل دوطرفه ميان ايدههاي نو و ساختار انتظاميافتهاي است که دانشجو بايد با آن آشنا شود اما در نظام فکري ما در ايران، به يک نظام استاد و شاگردي سنتي تعبير ميشود و صنعت خود را مالک دانشي ميداند که در اختيار افراد قرار ميدهد و اين انحصاريدانستن دانش، بزرگترين مشکل ماست. ما هنوز به آن حد از بلوغ فکري نرسيدهايم که بدانيم ارزش در اطلاعات خام نيست بلکه جريان اطلاعاتي يک پديده را شکل ميدهد. الان صنايعي داريم که دانشجو در زمان کار در آنها بهصورت يک نيروي کار مجاني و سطح پايين ديده ميشود و صنايعي داريم که تفکرشان نسبت به کارآموز، پرورش رقيب، تحمل يک نيرو و ازدستدادن زمان و سرمايه است، درحاليکه صنعت بايد به اين بلوغ برسد که اگر نيروهاي طراح و ذخيره انديشه و خلاقيت او، بهطور مکرر تربيت نشوند و تغيير نيابند، نيروهاي آموزشديده، ارزش خود را از دست ميدهند و ازسويديگر، نيروهاي طراحي که درون صنعت رسوب کردهاند نيز کارايي خود را در کوتاهمدت از دست خواهند داد و اين امر بهآنمعناست که اين بخش، تحرک لازمه را نخواهد داشت، درحاليکه طراح بايد همواره خود را در خطر جانشينشدن با افرادي ببيند که در فضاي باز اطلاعاتي، توانايي رقابت بيشتري از خود نشان ميدهند و هميشه در حال رقابت براي بهترينبودن باشد و در سوي ديگر صنعت نيز بداند که با تعداد محدودي طراح که بيشتر با آنها مشابه کارمندانِ يک سيستم برخورد ميشود، توانايي رقابت خود را از دست خواهد داد. ناگفته نماند که معدودي از صنايع صاحب فکر و اتفاقا موفق ما با اين رفتار هماهنگ شدهاند و بخش مهمي از پيشرفت آنها نيز معلولِ همين نگرش و رويکرد آنهاست. اين پديده به هر دو طرف اجازه ميدهد تا با تحرک بيشتري حرکت کنند و مدام در حال رقابت براي جذب بهترينها باشند اما درحالحاضر دانشجوياني که اندک توانايي بهتري از خود نشان ميدهند، در بهينهترين حالت، تبديل به کارمندان يک صنعت ميشوند که در کوتاهمدت توانايي خود را از دست ميدهند؛ بنابراين هم خود به نيرويي فاقد تحرک بدل ميشود و هم صنعت را در مسير خود به خطا مياندازد.
اگر قرار باشد مجموعه راهکارهايي براي حل معضل ضعف صنعت پوشاک ايران در بازار فروش ارائه دهيد، چه راهحلهايي را عنوان ميکنيد؟ به نظر شما از کجا بايد شروع کرد؟
اولين رويکرد و مهمترين رويکردي که وجود دارد و آن هم در سطح صنعت کشور ما که بازار بسيار کوچکي است، بهراحتي معنا مييابد، توافق عمومي همه حوزههاي اين صنعت با هم و درباره اين است که چه رويکردي در توسعه را پيش بگيرند و چگونه بازار را مديريت کنند و هريک چه سهمي از بازار را اشغال نمايند. اين به معناي نفي رقابت يا شکلدادن به يک تعاوني غيرکارآمد نيست بلکه به معناي آن است که حوزههاي رقابت، توانايي برنامهريزي و شکلدادن به رقابتها و همکاريها را شکل دهند. در مرحله دوم، بايد به اين باور برسيم که سودِ ما در سود جمعي است؛ بنابراين رقابتهاي ميان اين صنايع نهتنها مقابله با مُد خارجي را محدود نميکند بلکه بازار آنها را در اين رقابت غيرکارآمد که در بسياري از موارد با انحصارطلبي نيز همراه شده، افزايش ميدهد. در مرحله بعد، افزايش توانايي صنعت از بُعد اطلاعاتي است که براي آنها سودآور خواهد بود. ما در دنياي توليد صنعتي نيستيم که ارزش، مبتنيبر توليد فيزيکي و فروش باشد و در حقيقت سود اصلي در مصرف و سودجويي اطلاعاتي است. اين فکر بايد در ذهن صنعت ما جاي بگيرد که کسي که کار فکري انجام ميدهد، سرمايه شما را دور نميريزد بلکه سرمايه اصلي سيستم شما، اين ذهنِ متفکر است که هر چيزي را تبديل به ارزش ميکند.
صنعت بايد ارزشِ انديشه و به عبارتي آن ايده و تفکر درست– هرچند در ابتدا ناهمخوان با صنعت– را بداند و بعد ميتواند با چارچوبها، قوانين و روند خود و براساس پيشينه تجربي خود، آن را به محصولي متناسب تبديل کند. پيشنهاد من در رابطه با نحوه شکلگرفتن اين فرايند اين است که صنعت در کنار روند توسعه خود، بهدنبال بهکارگيري و حمايت دانشگاه دراينزمينه باشد که اين توانايي را دارد تا انبوهي از ايدهها را با توجه به هدف و هويت ويژه هر حوزه صنعتي در اختيار قرار دهد تا با استفاده از تواناييهاي صنعت، اين ايدهها به محصولاتي متناسب با نيازهاي صنعت و بازار بدل شود.
درنهايت همه اينها را در ذيل توسعه پايدار قرار ميدهم؛ در جهاني زندگي ميکنيم که عدم درک مفهومِ توسعه، يعني به بيراههرفتن، راهي که متضمن هميشگي سود ناپايدار براي شما و فزونييافتن رقابت ناسالم است و شکست، محصول نهايي آن خواهد بود؛ بهويژه که توانايي اوليه تحمل اين رقابت ناسالم نيز وجود نداشته باشد.